دخترایرونی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
تنها درخت جزیره
تفریحی
اشپزي ايراني
جالب انگیز
جوانان ایرانی
شماره ي دختر وپسر ايراني
دانلودیاب
سیدبهنام حسینی
pink-house
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دخترایرونی و آدرس honyasali.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 304
بازدید کل : 85044
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 77
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
هانیه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : هانیه

و اینگونه بود که مراسم حنابندون اختراع شد!

 
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 23:21 :: نويسنده : هانیه

به دنبال ِ ويلچرى هستم براى ِ روزگار!!
ظاهراً پايي براى راه آمدن با من ندارد ...

 
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : هانیه

گیرم که در باورتان به خاک نشستم ،

 

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است،

 

با ریشه چه میکنید؟!

 

 

 

گیرم که بر سر این بام

 

بنشسته در کمین، پرنده ای

 

پرواز را علامت ممنوع میزنید،

 

با جوجه های نشسته در آشیانه چه میکنید؟!

 

 

 

گیرم که میزنید ،

 

گیرم که میبرید ،

 

گیرم که میکُشید ،

با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟!!

 
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : هانیه

نه اینکه آن بیچاره «کسی» است که بخواهم کیبوردم را حرامش کنم؛

میخواهم از شما بنویسم،بسم الله تو!

خَلَقَکُم اللهُ اَنواراً،فَجَعَلَکُم بِعَرشهِ مُحدِقینَ،حَتّی مَنَّ عَلَینا بِکُم.

(«نور» بودید،گرداگرد عرش لله،که منت گذاشت خدا بر سر فرزندان آدم،
 تا این جهان آمدید؛)

فاشرقت الارض بنورکم....

(زمین به نور شما روشن شد...)

و بکم فتح الله و بکم یختم....

(به شما شروع میکند و با شما تمام میکند؛خدا)

و بِکُم یُمسِکُ السّماءَ اَن تَقَعَ عَلَی الاَرضِ اِلّا بِاِذنِهِ

(و به خاطر خواهی شماست اگر آسمان بر سرمان هوار نمیشود.)

وَبِکُم یُنَزَّلُ الغَیثَ...

(به اختیار شماست اگر باران میبارد....)

دعایمان کن آقا!بگذار هووای چشمانمان باز هم بارانی شود....

و من نمیخواهم استعاره را،و نمیخواهم مجاز را،نمیخواهم قافیه و مفعله را؛

آی!میخواهم نام شما را تکرار کنم،و با این تکرار گریه کنم،دعایم کن آقا!

دعایم کن که بیاید باران....و من مینویسم:

و بِکُم یُنَفّسُ الهَمَّ،و یَکشِفُ الضُّر....

(به خاطرخواهی شماست،اگر گوشه چشمی به ما میکند خدا،و اگر غصه هامان رفع میشود.)

میدانم نگاهمان میکنی آقا! ناد نقی مظهر العجائب....و همچنان ملائکه برای دست بوسی ات

صف کشیده اند،حق میدهم اگر راهمان ندهی؛سرتان شلوغ است...و من باز هم صدایتان میزنم:

یا نقی یا نقی یا نقی،فَما اَحلی اَسمائَکُم.....

(چه شیرین است نامتان....)

بأبی انتم و اُمّی و نفسی و اهلی و مالی...

این چکامه بگذار نه سر داشته باشد و نه سامانی،بی سروسامان شماست دیگر؛

پریشان گوی شماست آخر....

کَیفَ اَصِفُ حُسنُ ثَنائِکُم......؟!

(چگونه ستایش کنم شمارا....؟!

و اسمائکم فی السما....

و من همچنان میخواهم صدایتان کنم


 

یا نقی یا نقی یا نقی یا نقی


 

یا علی!

 
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 18:44 :: نويسنده : هانیه

 
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : هانیه

بـــا تــوام دخـــتــر جــــون :| ~
پسري که از اين ســـــرِ شهر ميکوبه مياد دنبال تو ..
پسري که بدون ترس و محــــــــکم, همه جا دستاشو دورت حلقه ميکنه,
پسري که اس ام اساش کوتاه هــــــــــست اما پر احساسه,
پسري که دستات رو تو چراغ قرمزِ خيابونا محکمتر ميگيــــــــــــــــــــــره,
... پسري که بي هوا برات اس ام اس هاي غمگين ميفرســــــته,
پسري که تو بيرون رفتناي دسته جمعي ساکت تر از هميشه است,
پسري که وقتي داري حرفـــــــــ ميزني تو صورتت لبخند ميزنه,
پسري که موهاتو از جلوي چشمات ميـــــــــــزنه کنار, :):* ~
پسري که وقتي تو خودتــــــــي, قلقلکت ميده؛
اين پسر رو حق نداري اذيـــــــــــــــــــــــت کني؛ حق نداري....... |::O ~
" البتـــــه اگه هنـــوز همچیــــــــــن پسریـــــ هســــت !"

 
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : هانیه

چقدر دلم میخواست یکی از اینا بودم ...

 
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : هانیه

"سرم را بالا کردم ٬ سرش را بالا کرد

دید که مرا می شناسد ٬ خندیدم

گفت: دوستیم ٬ گفتم دوست دوست

گفت تا کجا؟ ٬ گفتم دوستی که تا ندارد

گفت تا مرگ ! ٬ خندیدم و باز گفتم : دوستی تا ندارد

گفت باشد تا پس از مرگ ٬ گفتم : نه نه نه ٬ تا ندارد

گفت: قبول باز هم با هم دوستیم تا بهشت تا جهنم تا هر جا که با شد

گفتم: تو برایش تا هر جا که دلت می خواهد یک تا بگذار اما من اصلا تا نمی گذارم

نگاهم کرد ٬ نگاهش کردم

او می خواست حتما دوستی مان تا داشته باشد. دوستی بدون تا را نمی فهمید

گفت : بیا برای دوستی مان یک نشانه بگذاریم

گفتم : باشد تو بگذار ٬ گفت : سلام

هروقت که همدیگر را می بینیم سلام می کنیم ٬ گفتم : قبوله

سلام ها ادامه داشت ٬ یعنی که سالهای سال دوستیم ٬ دوست دوست

او امشب آمده است تا خداحاظی کند. می خواهد برود برود آن دور دورها

می گوید : می روم اما زود بر می گردم ٬ من می دانم می رود و بر نمی گردد

خندیدم .... می دانستم دوستی او تا دارد مثل همیشه ..."

 
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : هانیه

کاش یه نفر اینجوری دستشو میزاشت رو شونم

و میگفت درست میشه ... می دونم


و تو دلش به خدا می گفت :

درستش می کنی .... می دونم


 

 

 
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 21:20 :: نويسنده : هانیه

از دست کی ناراحت باشم؟

از دست همکارم که به قول یه نفر قیافش طوری هست

که فکر میکنی سه دقیقه دیگه شهید میشه

جای مهر روی پیشونیش مونده

زنگ موبایلش نوحس ...

اما به اندازه ی دو تا واژه تو وجودش فهم و شعور نداره!


 

از دست کی ناراحت باشم؟

از دست پسر همسایمون که انگار هیچ غم و غصه ای تو زندگیش نداره

صدای ضبطشو اونقدر بلند میکنه که همه بشنون این داره

.... گوش میکنه

با خودش فکر نمیکنه شاید یه نفر تو همین نزدیکیا دلش نمیخواد

از این چیزا گوش بده!


 

از دست کی ناراحت باشم؟

از دست راننده تاکسی که از عمد باقی پول رو کم میده

به این امید که من متوجه نشم!


 

از دست کی ناراحت باشم؟

از دست خانواده ، دوست ، آشنا .... خودم

 
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 19:57 :: نويسنده : هانیه

خدايا چون تو حاضري چه جويم......؟!
و چون تو ناظري چه گويم.....؟!


 

 
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 19:55 :: نويسنده : هانیه

اجازه خانوم..!!.. من عاشق شدم.. بايد چيکار کنم؟؟..

 

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : هانیه

امروز وقتی کنار خیابون منتظر ماشین بودم

حوالیه ساعت 6 و ربع صبح

یه لحظه نظرم به صدای گنجشکهای درخت بالای سرم جلب شد

با خودم گفتم چرا اینقدر گنجشک زیاده!

برای خودشون زندگی می کنن

آواز می خونن

کسی کاریشون نداره ...

اما تمام قناری ها تو قفس هستن؟!

یه خورده بیشتر به قناری ها دقت کردم

دیدم خب زیبا هستن ، زیبا می خونن

بعد سعی کردم به زیبائیهای دیگه ی دنیا فکر کنم ...

صدای خوب

چهره ی خوب

عقاید زیبا ....


 

دیدم همشون یه جورایی زندانی هستن

انگار هرچی ساده تر باشی زندگیه راحتتری داری ...

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : هانیه

فیلم دختر لر یه دیالوگ داره خیلی خوشم میادش...


دختر لر : این تهرون تهرون که میگن همینه؟!


حالا برای این عکس باید گفت

هانیه: این بهشت بهشت که میگن همینه؟!


خداییش پاک باشی ، زیبا باشی ، دو تا فرشته هم کنارت باشن ....


 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : هانیه
 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : هانیه

در دنياى ما حتى گرگها هم افسردگي گرفته اند و ديگر گوسفندان را نمي درند به نى چوپان گوش ميدهند و ميگرين

 

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : هانیه

دل اگر بستي ، محکم نبند .......
مراقب باش گره کور نزني .....
او ميرود .....
و تو ميماني و يک گره کور..........


 

 
یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:3 :: نويسنده : هانیه

یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن ... !
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم ... !
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده , راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره ... !
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون ... !
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از سکس ... !
اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن ... !
اینایی که همیشه میخندن ... !
اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن ... !
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن ... !
اینا فرشتن ... !
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه , اذیتشون نکنین ... !
تنهاشون نذارین ؛ داغون میشن

 
یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : هانیه

دلم هميشه مي دويد
دنبال بادبادک هاي عشق
بيچاره هيچ وقت ندونست که اين فقط يه بازيه!
آخرش بادبادک رها ميشه تو آسمون!
رشته احساس ، پاره ميشه مي افته روي بوم!
توي دستهام، پر از يادگاريه
ته نگاه من ، غم بي وفائيه
اي کاش ، ماه ميشد بادبادک عشق
بجاي من ، مهتاب مي دويد ... تا ابد... دنبال دل!

 



ادامه مطلب ...
 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:37 :: نويسنده : هانیه

وقتي كه هواي چشمات بارونيه، وقتي احساس ميكني ديگه آخرشه، وقتي ديگه تحمل هيچ كس و هيچ چيز رو نداري ،حتي خودت ...وقتي خسته اي،خيلي خسته . وقتي دلت شكسته و احساس ميكني هيچ كس رو نداري و هيچ كس دوست نداره ... بياد بيار اوني رو كه گفته بود بهت : اليس الله بكاف عبده ... خدايا برام كافي باش ....

 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : هانیه

سکوت مي کنم ، به احترام قلبي که گم شد و در حسرت يک نگاه تو ...

 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : هانیه

چه حس بديست
با تمام احساست
به ديدن کسي بروي
که خودش را آماده کرده
تا به تو بگويد
ديگر دوستت ندارد..!!!

 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : هانیه

چه حس بديست
با تمام احساست
به ديدن کسي بروي
که خودش را آماده کرده
تا به تو بگويد
ديگر دوستت ندارد..!!!

 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : هانیه

من چشم به راه يک اتفاقم ...نه شاکي ام و نه غر مي زنم...فقط در سکوت خودم / آماده و منتـــــظرم...

 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1386برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : هانیه

من خدا را دارم . . .

 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : هانیه

چگونه ميتوان به زخمـــهاي پــا گفت
.
.
.
.
.
تمام مسير طي شده اشتباه بوده؟؟؟؟


 

 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : هانیه

+ازطرف اوني که تنهاست
تنها اومده
تنها ميره
تنهاش ميزارن
تنها نميزاره
تنها يه آرزو داره
اونم اينه که
تو تنهاش نذاري…


 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : هانیه

روزهاي خوبي که در راه بودند
يا سقط شدند
يا مرده
به دنيا امدند


 

 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:56 :: نويسنده : هانیه

زيباترين واژه بر لبان آدمي واژه “مادر” استزيباترين خطاب “مادر جان” است“مادر” واژه ايست سرشار از اميد و عشقواژه اي شيرين و مهربان که از ژرفاي جان بر مي آيدروزت مبارک مادر . . ..

 

عاشق سوپ هستم...مخصوصاً سوپي که مامانم برام درست ميکنه...اين عشقو به هيچ وجه با اين عشقاي کشکي جووناي امروز عوض نميکنم.....

 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:44 :: نويسنده : هانیه

استعداد عجيبي در شکستن داري ، قلب ، غرور ، پيمان
استعداد عجيبي در نشستن دارم ، به پاي تو ، به اميد تو ، در انتظار تو . . .


 

تکليفم روشن شد
خاموش ميشوم
شيرينم ....
فرهاد وار اينبار بايد به جاي کوه
دل بکنم!


 

 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : هانیه

در و ديوار دنيا رنگيست... رنگ عشق.. رنگ خدا... از هرطرف که بگذري لباست به گوشه اي خواهد گرفت و رنگي خواهد شد... اما کاش چندان محتاط نباشي... شاد باش و بي پروا بگذر...که "خدا" کسي را دوست تر دارد که لباسش رنگي تر است.... "عرفان نظر آهاري"

 

 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:11 :: نويسنده : هانیه

دلتنگــــــم
نـــه بـــراي کســــي
از بــــي کســـي
خستـــــه ام
نــــه از تکـــاپــــو
از در بــــه دري
نــــه دوستــــي
نــــه يــــادي
نــــه خــــاطــره ي شيــــرينــــي
تنهــــايـــم
تنهــــاتـــر از آن سنــــگ کنـــار جـــاده
امــــا مشتـاقــم
مشتــــاق ديــــدار آن کــــس کــــه
صــــادقــــانـــه يــــادم کنـــــد
 

 
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : هانیه

زن زيبائي نيستم

موهائي دارم سياه که فقط تا زير گردنم مي‌‌آيد

و نه شب را به يادت مي‌‌آورد

نه ابريشم

نه سکوتِ شاعرانه

نه حتي خيال يک خوابِ آرام

پوستِ گندمي دارم

که نه به گندم ميماند

نه کوير

و چشم هائي‌

که گاهي‌ سياه ميزند

گاهي‌ قهوه اي

دست‌هايم

دست هايم مهربانند

و هر از گاهي‌

برايِ تو

به يادِ تو

به عشقِ تو

شعر مي‌‌نويسند

مرا همينطور ساده دوست داشته باش...

 
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:22 :: نويسنده : هانیه

من به اين جرم که از ياد تو بيرونم کرد " مگســــــــــــي " را کشتم

 

 
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : هانیه

خسته ام ... و غمي مبهم نشسته است سر دلم .. دقيقن اينجا ! ... و دلم هواي چيزي يا كسي كه نمي دانم كيست يا چيست ، كرده ... دلم براي كسي يا چيزي كه نمي دانم چيست يا كيست شور مي زند ! ... و غروري كه شكسته است ... مثل بال ياكريم جواد ممّدي اينا ! كه پسرك تخس كوچه بغلي زده بود بال زبان بسته را ناكار كرده بود ... هفته پيش ... چقدر دلم براي ياكريم سوخت ..مي خواهم نفس عميق بكشم اما ... بغض نمي گذارد ... نه مي شكند و نه راه نفس را باز مي كند ... محتاج نگاهي نيستم كه بلغزد بر من و دستي كه بفشارد دستم را در گرماي انگشتانش و شانه اي كه سرم را رويش بگذارم ... محتاج كسي يا چيزي نيستم ، درد مي كشم و عشق ميكنم ... بي خيال !!
 

 
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:23 :: نويسنده : هانیه

چند روز پيش سرخيابون منتظر تاکسي بودم يه امبولانس قبرستون از بغلم رد شد رو شيشش نوشته بود :تاحالا فکر کردي اخرين مدل ماشيني که سوار ميشي چيه؟!زورنزن مسافرخودمي

 

 
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:13 :: نويسنده : هانیه

معلم ميگه:بچه ها کتاب تاريخ رو در بياريد.يکي بلند ميشه ميگه:مگه تاريخ داريم آقا؟من فکر کردم رياضي داريم، علوم آوردم نقاشي بکشيم!

 

 
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : هانیه

+سال هاست برپيچ جاده نشسته ام و عابران براي پاي پينه بسته ام کفش آوردند..اما هيچ يک ندانستند من محتاج همسفرم...!

 

 
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : هانیه

خیلی نمکین یا به قول یکی از دوستان گناهکین!!!!

big hug


 

آدم دلش میخواد بره خاستگاریه اون آخریه سمت چپbig grin

 


 

 
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : هانیه


 


 

دم از بازی حکم میزنی!
دم از حکم دل میزنی!
پس به زبان"قمار"برایت میگویم!

قمار زندگی را به کسی باختم که "تک" "دل" را با"خشت" برید!
...
جریمه اش " یک عمر" " حســــرت" شد!

باخت ِ زیبایی بود!

یاد گرفتم به "دل" ، "دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!

"
دل" را باید " بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت "که با "خشت" "تکبــُری" نکنند!

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد